فریفته و فریب خورده. (یادداشت مؤلف) ، که به دهان کسی خورده باشد. که کسی آن را به دهان گرفته باشد: هر جا رنجوری بودی آب دم خوردۀ او را خوردی شفا یافتی. (بهاءالدین ولد)
فریفته و فریب خورده. (یادداشت مؤلف) ، که به دهان کسی خورده باشد. که کسی آن را به دهان گرفته باشد: هر جا رنجوری بودی آب دم خوردۀ او را خوردی شفا یافتی. (بهاءالدین ولد)
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵)، غمی کز پیش شادمانی بری / به از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مِثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵)، غمی کز پِیَش شادمانی بَری / بِه از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
پر از بیم و ترس. ترسیده: از آن بیم خورده سواران تور دو تن تازیان دید ناگه ز دور. فردوسی. سه گرد از پس بیم خورده دو تور بتازیم پویان برین راه دور. فردوسی. بدو گفت کاین بیم خورده سوار بهدیه ازین کودک خرد دار. اسدی
پر از بیم و ترس. ترسیده: از آن بیم خورده سواران تور دو تن تازیان دید ناگه ز دور. فردوسی. سه گرد از پس بیم خورده دو تور بتازیم پویان برین راه دور. فردوسی. بدو گفت کاین بیم خورده سوار بهدیه ازین کودک خرد دار. اسدی
پس مانده. باقی ماندۀ طعام یا شراب پس از خوردن و آشامیدن کسی آنرا. سؤر. نغبه. غمجه، اسار: پس خورده بازگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). اشتف ّ فی الأناء کله،خورد تمامۀ آب آوند را که پس خورده نماند. دعرم، شتری که آب پس خوردۀ شتران را خورد. (منتهی الارب)
پس مانده. باقی ماندۀ طعام یا شراب پس از خوردن و آشامیدن کسی آنرا. سُؤر. نَغبه. غُمجَه، اسار: پس خورده بازگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). اِشتف ّ فی الأناء کله،خورد تمامۀ آب آوند را که پس خورده نماند. دِعِرم، شتری که آب پس خوردۀ شتران را خورد. (منتهی الارب)
چیزی که آنرا چشم زخم رسیده باشد. (آنندراج). کسی یا چیزی که چشم بد بدو رسیده باشد: کرد از یک نگاه گنبد قاب چون عمارات چشم خورده خراب. میریحیی شیرازی (در تعریف طباخ، از آنندراج)
چیزی که آنرا چشم زخم رسیده باشد. (آنندراج). کسی یا چیزی که چشم بد بدو رسیده باشد: کرد از یک نگاه گنبد قاب چون عمارات چشم خورده خراب. میریحیی شیرازی (در تعریف طباخ، از آنندراج)
مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. (از ناظم الاطباء). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده: بگرفتندمرو را در حال کرد ازو میر زخم خورده سوال. سنائی (حدیقه). بسکه در خاک تندرستان را دفن کردیم و زخم خورده نمرد. سعدی (گلستان). غم نیست زخم خوردۀ راه خدایرا دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا. سعدی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خوردۀ رنجور. نظامی. غلطید چو آب خسته کرده پیچید چو مار زخم خورده. نظامی
مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. (از ناظم الاطباء). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده: بگرفتندمرو را در حال کرد ازو میر زخم خورده سوال. سنائی (حدیقه). بسکه در خاک تندرستان را دفن کردیم و زخم خورده نمرد. سعدی (گلستان). غم نیست زخم خوردۀ راه خدایرا دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا. سعدی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خوردۀ رنجور. نظامی. غلطید چو آب خسته کرده پیچید چو مار زخم خورده. نظامی
اندوه خوردن. غم بردن. غم کشیدن. انده کشیدن. غصه خوردن: که چون باد بر ما همی بگذرد خردمند مردم چرا غم خورد. فردوسی. غمی بسیار خوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). مخور غم فراوان ز روی خرد که کمتر زید آنکه او غم خورد. اسدی (گرشاسب نامه). جهان آن نیرزد بر پرخرد که دانایی از بهر آن غم خورد. اسدی (گرشاسب نامه). اگر کار بوده ست و رفته قلم چرا خورد باید به بیهوده غم. ناصرخسرو. فرمود، تو غم مخور. (قصص الانبیاء ص 9). و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند، هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند و به قضا رضا دهدتا غم کم خورد. (کلیله و دمنه). چند گویی که غم مخور ای مرد غم مرا خورد غم چرا نخورم. خاقانی. خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد رفت در گوشه ای و غم میخورد. نظامی. چون غمخور خویش را نمی یافت از غم خوردن عنان نمی تافت. نظامی (لیلی و مجنون ص 163). جهان خوردند و یک جو غم نخوردند ز شادی کاه برگی کم نکردند. نظامی. برو شادی کن ای یار دل افروز چو خاکت میخورد چندین مخور غم. سعدی (بدایع). گر همه عالم به عیب در پی ما اوفتند هرکه دلش با یکی است غم نخورداز هزار. سعدی (بدایع). غمی کز پیش شادمانی بود به از شادیی کز پسش غم خوری. سعدی (گلستان). ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت این شام صبح گردد و این شب سحر شود. حافظ. یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور. حافظ. ، تیمار داشتن. دلسوزی و مهربانی کردن. در اندیشۀ کسی یا چیزی بودن. پرستاری کردن. خدمت نمودن: همیشه غم پادشاهی خورد خود و موبدش رای پیش آورد. فردوسی. پدید آید آنگاه باریک و زرد چو پشت کسی کو غم عشق خورد. فردوسی. کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند و غم این جهان بخوردند و آن همه بگذاشتند و برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340). چون جهان میخورد خواهد مر مرا من غم او بیهده تا کی خورم ؟ ناصرخسرو. گفت: الهی گوسفندان را که غم خورد؟ ندا آمد که گرگان را فرمایم تا شبانی کنند. (قصص الانبیاء ص 97). تا من باشم غم دو روزه نخورم روزی که نیامده ست و روزی که گذشت. خیام. غم خوردن این جهان فانی هوس است از هستی ما به نیستی یک نفس است. سنایی. ماغم کس نخورده ایم مگر که دگر کس نمیخورد غم ما؟! خاقانی. هر آن کس که فرزند را غم نخورد دگر کس غمش خورد و آواره کرد. سعدی (بوستان). خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). چه نیکوروی بدعهدی که شهری غمت خوردند و کس را غم نخوردی. سعدی (طیبات). - امثال: تا غم نخوری به غمگساری نرسی غم آن درد که درمان نپذیرد چه خوری غم آن کسی خوردن آیین بود که او بر غمت نیز غمگین بود. اسدی (از امثال و حکم دهخدا). غم ارچه بی عدد باشد چو باران توان خوردن به روی غمگساران. امیرخسرو. غم پیرزن خورد نی مرد شیرزن. غم جان خور که آن نان خورده ست تا لب گور کرده بر کرده ست. سنایی. غم چند خوری بکار ناآمده پیش ؟ نظیر: غم فردا نشاید خوردن امروز. غم خود خور که غمخواری نداری. غم خور و نان غم افزایان مخور زآنکه عاقل غم خورد کودک شکر. مولوی. غم دنیای دنی چند خوری باده بخور که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش. سعدی. غم فردا نشاید خوردن امروز. سعدی
اندوه خوردن. غم بردن. غم کشیدن. انده کشیدن. غصه خوردن: که چون باد بر ما همی بگذرد خردمند مردم چرا غم خورد. فردوسی. غمی بسیار خوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). مخور غم فراوان ز روی خرد که کمتر زید آنکه او غم خورد. اسدی (گرشاسب نامه). جهان آن نیرزد بر پرخرد که دانایی از بهر آن غم خورد. اسدی (گرشاسب نامه). اگر کار بوده ست و رفته قلم چرا خورد باید به بیهوده غم. ناصرخسرو. فرمود، تو غم مخور. (قصص الانبیاء ص 9). و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند، هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند و به قضا رضا دهدتا غم کم خورد. (کلیله و دمنه). چند گویی که غم مخور ای مرد غم مرا خورد غم چرا نخورم. خاقانی. خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد رفت در گوشه ای و غم میخورد. نظامی. چون غمخور خویش را نمی یافت از غم خوردن عنان نمی تافت. نظامی (لیلی و مجنون ص 163). جهان خوردند و یک جو غم نخوردند ز شادی کاه برگی کم نکردند. نظامی. برو شادی کن ای یار دل افروز چو خاکت میخورد چندین مخور غم. سعدی (بدایع). گر همه عالم به عیب در پی ما اوفتند هرکه دلش با یکی است غم نخورداز هزار. سعدی (بدایع). غمی کز پِیَش شادمانی بود به از شادیی کز پسش غم خوری. سعدی (گلستان). ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت این شام صبح گردد و این شب سحر شود. حافظ. یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور. حافظ. ، تیمار داشتن. دلسوزی و مهربانی کردن. در اندیشۀ کسی یا چیزی بودن. پرستاری کردن. خدمت نمودن: همیشه غم پادشاهی خورد خود و موبدش رای پیش آورد. فردوسی. پدید آید آنگاه باریک و زرد چو پشت کسی کو غم عشق خورد. فردوسی. کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند و غم این جهان بخوردند و آن همه بگذاشتند و برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340). چون جهان میخورد خواهد مر مرا من غم او بیهده تا کی خورم ؟ ناصرخسرو. گفت: الهی گوسفندان را که غم خورد؟ ندا آمد که گرگان را فرمایم تا شبانی کنند. (قصص الانبیاء ص 97). تا من باشم غم دو روزه نخورم روزی که نیامده ست و روزی که گذشت. خیام. غم خوردن این جهان فانی هوس است از هستی ما به نیستی یک نفس است. سنایی. ماغم کس نخورده ایم مگر که دگر کس نمیخورد غم ما؟! خاقانی. هر آن کس که فرزند را غم نخورد دگر کس غمش خورد و آواره کرد. سعدی (بوستان). خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). چه نیکوروی بدعهدی که شهری غمت خوردند و کس را غم نخوردی. سعدی (طیبات). - امثال: تا غم نخوری به غمگساری نرسی غم آن درد که درمان نپذیرد چه خوری غم آن کسی خوردن آیین بود که او بر غمت نیز غمگین بود. اسدی (از امثال و حکم دهخدا). غم ارچه بی عدد باشد چو باران توان خوردن به روی غمگساران. امیرخسرو. غم پیرزن خورد نی مرد شیرزن. غم جان خور که آن نان خورده ست تا لب گور کرده بر کرده ست. سنایی. غم چند خوری بکار ناآمده پیش ؟ نظیر: غم فردا نشاید خوردن امروز. غم خود خور که غمخواری نداری. غم خور و نان غم افزایان مخور زآنکه عاقل غم خورد کودک شکر. مولوی. غم دنیای دنی چند خوری باده بخور که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش. سعدی. غم فردا نشاید خوردن امروز. سعدی
رمیده. رم دیده. رم زده. رم کرده. گریخته. (آنندراج). رجوع به رم دیده و رم زده و رم کرده شود: برقی که از او طور بزنهار درآید از ترکش مژگان تو رم خورده خدنگی. صائب (از آنندراج)
رمیده. رم دیده. رم زده. رم کرده. گریخته. (آنندراج). رجوع به رم دیده و رم زده و رم کرده شود: برقی که از او طور بزنهار درآید از ترکش مژگان تو رم خورده خدنگی. صائب (از آنندراج)
فریفته شدن و فریب خوردن. (ناظم الاطباء) (از برهان). فریب خوردن. (غیاث) (آنندراج). کنایه از فریفته شدن باشد. (انجمن آرا) : این دم بخورد و این عشوه بخرید و نقد به نسیه بفروخت. (ترجمه تاریخ یمینی). - دم کسی (کسانی) را خوردن، فریفتۀ او شدن. فریب او را خوردن. به فریب او فریفته شدن. (یادداشت مؤلف) : اشتر بیچاره دم ایشان چون شکر بخورد. (کلیله و دمنه). حوری ازکوفه به کوری ز عجم دم همی داد و حریفی می جست گفتم ای کور دم حور مخور کاو حریف تو به بوی زر تست هان و هان تا زخری دم نخوری ور خوری این مثلش گوی نخست. خاقانی. عارفانه بزی اندر ره شرع از اباحت دم فرغانه مخور. خاقانی. ز بس دم تو که خوردم به نای می مانم که در میانۀ دقم پدید شد آماه. نجیب الدین جرفادقانی. ابوموسی دم او بخورد و بواسطۀ کبر سن ابوموسی اشعری اول خطبه تشبیه به انگشتری کرده علی را از خلافت معزول کرد. (تاریخ گزیده). تا بدانی که بد نباید کرد دم دیو ستم نباید خورد. ؟ (از المضاف الی بدایع الازمان). به منزل کی این بار می برد دل دم مصلحت گر نمی خورد دل. ظهوری (از آنندراج). ، نفس راست کردن. (ناظم الاطباء) (برهان) ، حرکت نمودن. (ناظم الاطباء) ، آسوده شدن. (برهان) (ناظم الاطباء)
فریفته شدن و فریب خوردن. (ناظم الاطباء) (از برهان). فریب خوردن. (غیاث) (آنندراج). کنایه از فریفته شدن باشد. (انجمن آرا) : این دم بخورد و این عشوه بخرید و نقد به نسیه بفروخت. (ترجمه تاریخ یمینی). - دم کسی (کسانی) را خوردن، فریفتۀ او شدن. فریب او را خوردن. به فریب او فریفته شدن. (یادداشت مؤلف) : اشتر بیچاره دم ایشان چون شکر بخورد. (کلیله و دمنه). حوری ازکوفه به کوری ز عجم دم همی داد و حریفی می جست گفتم ای کور دم حور مخور کاو حریف تو به بوی زر تست هان و هان تا زخری دم نخوری ور خوری این مثلش گوی نخست. خاقانی. عارفانه بزی اندر ره شرع از اباحت دم فرغانه مخور. خاقانی. ز بس دم تو که خوردم به نای می مانم که در میانۀ دقم پدید شد آماه. نجیب الدین جرفادقانی. ابوموسی دم او بخورد و بواسطۀ کبر سن ابوموسی اشعری اول خطبه تشبیه به انگشتری کرده علی را از خلافت معزول کرد. (تاریخ گزیده). تا بدانی که بد نباید کرد دم دیو ستم نباید خورد. ؟ (از المضاف الی بدایع الازمان). به منزل کی این بار می برد دل دم مصلحت گر نمی خورد دل. ظهوری (از آنندراج). ، نفس راست کردن. (ناظم الاطباء) (برهان) ، حرکت نمودن. (ناظم الاطباء) ، آسوده شدن. (برهان) (ناظم الاطباء)